یکی از غمناک ترین صحنه های دفاع مقدس

تصویر شهید حاج مهدی کازرونی کنار فرزندانش...

بابا چشماتو باز کن دیگه...

قهر میکنم میرما...

نکنه با پسرت قهری بابا...

بابایی یعنی برم...

=================================

بیچاره مادر...

گفتند شهید که دیگر غسل نمیخواهد

نمیدانستند غسل هم بهانه ای بود تا...

برای آخرین بار پسرش را نوازش کند...

====================================

آن روز که زنگ دنیا میخورد

آن روز که زنگ دنیا میخورد دیگر نمیشود ...

تقلب کرد وسر شخصی کلاه گذاشت...

دیگر نمیشود هرطور خواستیم همانطور مد بزنیم

باید حرمت چادر خاکی را نگه داریم

و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست

چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است...

====================================================

ادعای عشق مادر...

ادعای عشق میکنیم

و

فراموش کرده ایم

رنگ چشمهای مادرمان را...

=========================================

آخرین سفر...


پدر صورت پسرش رو بوسید و گفت:

تا کی میخوای بری جبهه

پسر خندید و گفت:


قول میدم دفعه ی آخرم باشه بابا...


پدر گفت پسرم یادت باشه قول دادیا...

و پسر سر قولش ماند

وسر قولش جون داد...

========================================

کف العباس...

ابوالفضل العباس (ع) مشک را پر آب کرد

و بعد

از خوشحالی حتی حواسش نبود که دستاش رو بریده اند

بعد از ریخته شدن آب هم آنقدر ناراحت بود که

فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش...

وقتی که برادرش حسین(ع) آمد بالای سرش

عباس تا خواست مثل همیشه دست به سینه سلام دهد

تازه فهمید که دستاش را قطع کرده اند...

===================================

چگونه دعا کنیم...

وقتی میخواهی از خدا تقاضا کنی

نگاهی هم به سوابق گذشته ات بکن

اگر اشتباهات زیاده اول از خدا معذرت خواهی کن

و بگو خدایا مرا ببخش...

و بعد هم وقتی که میگویی بد کرده ام ،نیتت این باشد

که دیگر خطایی مرتکب نشوی

و بعد با صدق نیت استغفار کنی...

او شرمندگیت را بهتر از خودت درک میکند

خدا این است...