وقتی بغلش کردم تمام تنم لرزید، نه واسه خوشحالی و عشق بازی ،
واسه ترس از فردای بدون ان...
بیا تمامش کنیم….
همه چیز را….
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن….
نگران نباش….
قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد…
اما فراموشم کن…..
بخند… تو که مقصر نبودی…
من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم…
میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است….
بیا به هم نرسیم
حکـــــــــــــــــــــایت
من…
حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی
نداشت…
دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…
حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…
زخم
داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…
گریه کرد اما اشک
نریخـــــــــــــــــت…
حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…
پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را
بشنـــــــــــــــــــــود…